این یادداشت میکوشد به یکی از شبهات معروف و مهم مخالفان فلسفه و عرفان پاسخ دهد. شبههای که میگوید: آیا با وجود مکتب اهلبیت (ع) باز هم به عرفان و فلسفه نیاز داریم؟
برخی میگویند همواره باید از مکتب «قال الباقر و قال الصّادق» پیروى کرد، یعنی وقتی ما امامانی با این عظمت داریم و آنها را از هر گونه خطا و اشتباه، مصون میدانیم و معتقدیم که صلاح دنیا و آخرت ما توسط آنان تأمین میشود، پس چه لزومی دارد که دنبال اشخاص و تفکرات دیگر برویم؟ و چه نیازی است که ما ببینیم فلاسفه و عرفا چه گفتهاند؟ و چه ضرورتی دارد که فلسفه و عرفان بخوانیم؟
قبل از هر چیز باید توجه داشت که این مطلب، کاملاً صحیح است که از نقطه نظر واقعیّت و واقعبینى، و اصالت و اصالتگرائى، ما در عالم، مکتبى را مانند مکتب جعفرى (ع) سراغ نداریم که این قدر متقن و کامل باشد و هیچ خللی در آن وجود نداشته باشد؛ اما سخن اینجاست که آیا «قال الباقر و قال الصادق» را همه میتوانند بفهمند؟ آیا هر کس مىتواند به کُنْه مطالب آنان برسد؟ و آیا روایات معارفی آن بزرگواران با روایات احکام و فروع به یک منوال است؟
واقعیت این است که اخبار و روایات آن بزرگواران، همانند قرآن کریم؛ محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، مطلق و مقیّد، مجمل و مبیّن، عامّ و خاصّ، ظاهر و باطن دارد و حتی برخی از امور اهل بیت (ع) به تعبیر خودشان صعب مستصعب (بسیار دشوار) است. (ن.ک: کافی ج 1 ص 401)
همه پیروان اهل بیت (ع) با گرایش های مختلف فقهی، اصولی، اخباری، کلامی، فلسفی و عرفانی مىگویند: «قال الصّادق» اما تنها گفتن «قال الباقر و قال الصّادق» تا زمانى که معنى و محتواى آنرا درایت نکنیم و در مورد آن مطالب تعقل و تعمق نداشته باشیم و همه روایات مربوطه را با هم لحاظ نکنیم در رسیدن به مطلوب، کفایت نخواهد کرد.
امامان بزرگوار ما به اندازه عقل و تعقل ما، و از راه تفکّر و درایت ما، با ما سخن گفتهاند؛ (ن.ک: امالی صدوق ص 415) لذا نمىشود که ما به کلّى عقل و تلاش عقلی را منعزل بدانیم و بگوییم: مکتب اهلبیت ما را کافى است!
همچنان که همه فرق اسلامی ـ شیعه اسماعیلی، دوازده امامی، سنّى اشعرى، معتزلى، وهّابى، و ... ـ کتابالله مىگویند و مدعی فهم قرآن کریم هستند ولى آیا همه آنها، راه حق را پیمودهاند و همه، کتابالله را درست فهمیدهاند؟!
وقتی تاریخ صدر اسلام را ورق میزنیم، مشاهده میکنیم که برخی از مسلمانان به وسیله کتاب خدا خواستند امیرمؤمنان علی (ع) را محکوم کنند؛ برخی با نیزه کردن نوشتهها و اوراق قرآن به جنگ با وصی رسول اکرم (ص) و خلیفه زمان خود رفتند و برخی دیگر به کلمه «لَا حُکْمَ إلَّا لِلَهِ» تمسک کردند و خواستند بوسیله ظاهر آیهای، حقیقت حکم و مصدر تشریع آن را بر زمین بزنند. (ن.ک: نهج البلاغه کلام 40؛ بحارالانوار ج 33 ص 338)
به همین خاطر، برخی بوسیله روایتى که سند معتبری ندارد و واقعا معلوم نیست که از معصوم (ع) صادر شده است و در آن از فلسفه نهی شده است، استفاده کرده و آن گاه هر طرز تفکّر و تعقّلى را که به اسم فلسفه باشد محکوم مىکنند و میگویند: خواندن فلسفه نهى شده است. (برای مطالعه بیشتر: آموزش فلسفه، آیتالله مصباح یزدی، ص 136)
اما مهمترین سوالی که اینجا مطرح میشود این است که منظور و مراد آن روایت ـ صرف نظر از سند ـ کدام فلسفه است؟ آیا فلسفه مادّیّین و دهریّین و حکماى قبل از اسلام را میخواهد مذمت کند؟ یا فلسفه اسلامی را که میکوشد معارف قرآنی را در یک نظام منسجم عقلی، مستدل کرده و در قالب علمی منظم ارائه نماید؟
آیا مراد روایاتی که فلسفه را نکوهش کرده، کتابهاى صدرالمتألّهین شیرازى (ره) میباشد که به تعبیر امام خمینی (ره) موجب فخر عالم تشیّع و عالم اسلام است؟ (ن.ک: شرح چهل حدیث ص 413) و تحقیقات و تدقیقات این مرد بزرگ در زوایاى آیات و روایات، مشکلگشاى اساسى معرفتشناسی و هستیشناسی جهان امروز است و یا مراد آن دسته از روایات، فلسفه و تعقلات خلاف عقل و دین آن زمان و مشابه آن در این زمان است؟
نمیشود با اسم فلسفه و تشابه لفظى آن با فلسفه اسلامی، طرز مَنْهى و ناپسند را با طرز پسندیده و معروف یکی بدانیم. علاوه بر این، این دسته از روایات با آیات قرآن کریم و روایات متعدد دیگر که مردم را به تعقل و تفکر فرا میخواند معارض است (ن.ک: حدید/17؛ نحل/44؛ زمر/42 و ...) که وجه جمع بین آنها چنین می شود که تعقل و فلسفه ای که در خدمت حقیقت و حقانیت باشد همواره خوب و لازم، و تعقل و فلسفه ای که هدفش رسیدن به حقیقت نباشد همواره محکوم و مذموم است. به همین جهت صدرالمتألهین (ره) در اسفار با صراحت میفرماید: «تبا لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب والسنة» (مرگ بر فلسفهای که قوانیناش مطابق قرآن و سنت نباشد.) (الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج8 ، ص 303)
همچنین نمیشود از تشابه لفظ تصوّف و صوفیّه سوء استفاده کرده و بخواهیم به کلّى راه شهود، وجدان، عرفان و لقاءالله را ببندیم، و نمیشود با چند روایت که سند و دلالت آنها به صورت کامل بررسی نشده باشد، مکتب امثال محیالدین ابن عربی، صدرالدین قونوی، مولوی، سید حیدر آملی، خواجه نصیر طوسی، سیّد بن طاوس، نراقی، سیّد مهدى بحرالعلوم، ابن فَهْد حلّى، مجلسى اوّل، آقا سیّد على شوشترى، آخوند ملّا حسینقلى همدانى، میرزا جواد ملکی تبریزی، علامه قاضی و شاگردان آنان را به امثال حسن بصرى، محمّد بن مُنْکدر و ... از کسانی که تصوّف را یک راه جدا براى جدائى از ائمّه پنداشتند، قیاس کنیم.
به عبارت روشنتر نمیشود با لفظ صوفى که در بعضى از روایات مورد ذمّ واقع شده، دانسته یا ندانسته همه را زیر مِهمیز این کلمه قرار داده؛ و پیوسته آنها را با سخنان ناشایست و اتّهامات ناوارد محکوم سازیم.
بنابراین قطع نظر از سند این روایات، مراد روایاتی که در آن، صوفی و تصوف محکوم شده است، آن دسته از صوفیانی است که بدعتهایی در دین پدید میآورند و راه خود را از راه ائمه جدا میدانند و وسیله را با هدف خود توجیه کرده، خود را پایبند به شریعت و ظواهر آن نمیدانند و آشکارا یا پنهانی مرتکب معاصی میشوند، پر واضح است که این چنین افراد در هر مکان و زمانی محکومند.
اما اگر مراد از عرفان و تصوف، راه تزکیه نفس و کشف و شهود باشد و عارف و صوفی به کسی اطلاق شود که هم شریعت را مراعات میکند و هم به دنبال حقیقت از راه تزکیه و تصفیه باطن است ـ چنانکه بسیاری از عرفا از جمله امام خمینی (ره) چنین معنا کردهاند (ن.ک: تقریرات فلسفه، امام خمینی، ج2، ص، 156 و مجموعهآثار استاد شهید مطهرى، ج23، ص، 25) ـ علاوه بر اینکه مخالفتی با مکتب اهلبیت (ع) ندارد بلکه حقیقت و مغزای آن نیز میباشد و همه آیات و روایات مربوط به تزکیه نفس، لقاء الله، محاسبه و مراقبه نفس و ... آن را شامل میشود.
جالب اینکه امام خمینی (ره) در این مورد توصیهها و هشدارهای جدی داده است.
مثلاً در جایی میفرماید: پسرم، آنچه در درجه اوّل به تو وصیت مىکنم آن است که انکار مقامات اهل معرفت نکنى، که این شیوه جُهّال است؛ و از معاشرت با منکرین مقامات اولیا بپرهیزى، که اینان قُطّاع طریق حق هستند. (سر الصلوة /مقدمه/ 28)
در جای دیگر میفرماید: آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند هستند هر چه را ندانستند حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خودخواهى و خودبینىشان خدشه وارد نشود «مادر بُتها بُتِ نفس شماست» تا این بت بزرگ و شیطان قوى از میان برداشته نشود راهى به سوى او ـ جلّ و علا ـ نیست، و هیهات که این بت شکسته و این شیطان رام گردد. (صحیفه امام، ج18، ص: 454) و حتی در اواخر عمر شریفش که نامه به گورباچف مینویسد چنین تصریح میکند: دیگر شما را خسته نمىکنم و از کتب عرفا و به خصوص محیى الدین ابن عربى نام نمىبرم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنى چند از خبرگان تیزهوش خود را که در این گونه مسائل قویاً دست دارند، راهى قم گردانید، تا پس از چند سالى با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر ز موى منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهى از آن امکان ندارد. (صحیفه امام، ج21، ص: 220)
لذا صحیح نیست به خاطر عقاید و رفتارهای فرق منحرف که نام خود را صوفی یا درویش گذاشتهاند، مطلق عرفان و تصوف را ناپسند بدانیم و کتب علمی و مهم آنان را (مثل: اشارات نمط 8،9 و10، اسفار، تمهید القواعد، فصوص الحکم، مصباح الانس و فتوحات مکیه) مذمت کنیم.
علامه حسنزاده آملی درباره این کتب میفرماید: قسم به جان خودم آن کس که فهم مطالب تمهیدالقواعد و شرح قیصری بر فصوصالحکم و مصباحالانس و اشارات و تنبیهات و شفا و اسفار و فتوحات مکیه روزیاش نشده، فهم تفسیر انفسی آیات قرآنی و جوامع روایی روزیاش نمیشود. (تعلیقه بر اسفار، علامه حسن زاده آملی)
خلاصه اینکه هر راه و روش، و هر مکتب و علمی اگر مخالف قرآن و اهل بیت (ع) باشد به هر اسمی محکوم و مذموم است و اگر موافق آن باشد صحیح خواهد بود.
این مطلب را با تحلیل سادهتری نیز میتوان بیان کرد و آن اینکه فلسفه و عرفان اسلامی، راه و طریقهای در عرض و مقابل مکتب اهل بیت (ع) نیست تا اینکه بگوییم: یا مکتب اهل بیت و یا مکتب فلاسفه و عرفا.
بلکه هر کدام از علوم کلام (علم اعتقادات) فلسفه و عرفان در تلاشند تا حقایق، معارف و اعتقادات دین را ادراک کنند و آن را با شیوه خود تبیین نمایند.
متکلمین اسلامی با تلاش نقلی و عقلی، فلاسفه اسلامی با کوشش عقلی و عرفا از راه تصفیه باطن، تهذیب نفس و کشف و شهود، سعی دارند به معارف تکوین و تشریع (دین) راه پیدا کنند. (ن.ک: مصاحبات علامه طباطبایى با هانرى کربن، ص، 69؛ مجموعهآثار استاد شهید مطهرى، ج23، ص، 29؛ فرهنگ معارف اسلامی، جعفر سجادی ذیل ماده عرفان، فلسفه و کلام)
از سوی دیگر آنچه که در این زمان ـ که به طور مستقیم نمیتوانیم مسائل را از معصومین بپرسیم ـ برای ما اصالت دارد قرآن کریم و سنت پیامبر (ص) و اهل بیت مطهرش (ع) میباشد، لذا آراء و افکار همه دانشمندان و علما با قرآن و اهل بیت (ع) سنجیده میشود.
برای مثال وقتی مفسر شیعی مانند مرحوم علامه طبرسی، دیدگاه تفسیری خود را در مورد تفسیر آیهای بیان میکند یعنی او کوشیده است نظر قرآن و اهل بیت (ع) را درباره آن آیه به دست آورد، نه اینکه او در مقابل قرآن و یا مکتب اهل بیت (ع) نظری داده است تا بگوییم ما را اهل بیت (ع) کافی است و نیازی به مفسر نداریم. (دقت کنید)
همچنین است کسی که تلاش می کند معارف قرآن و اهل بیت را با دلایل عقلی و یا طریق کشف و شهود به دست آورد. این شخص در مقابل امام صادق (ع) نیست بلکه می خواهد حقیقت مطالب امام صادق (ع) را با این وسیله ادراک کند. بله اگر کسی چنین اندیشه ای نداشته باشد و خود را بی نیاز از معصوم بداند، قطعا دچار اشتباهات بزرگ خواهد شد.
به همین دلیل ملاک و معیار صحیح بودن مطالب عرفا و فلاسفه، این است که نتایج به دست آمده از آن کوشش عقلی یا تصفیه باطنی، مخالف عقل قطعی و یا نقل قطعی نباشد. (عرفا در کتب خود درباره این ملاکها بحث کردهاند. ن.ک: تمهیدالقواعد، صائنالدین علی بن محمد ابن ترکه، ص 269)
بنابراین اگر کسی مطالب به ظاهر عقلی و یا کشفی و شهودی خود را در مقابل قرآن و اهل بیت (ع) قرار دهد، مثل کسی می ماند که نوشتهها و اوراق قرآن را به جنگ قرآن ناطق برده است.
نویسنده: حجتالاسلام وحید